کتاب احضاریه
بعضی جاها هست که اصراری برای حضور در آن نداریم، پایمان انگار نمیرود اما ناگهان همه چیز دستبهدست هم میدهد تا راهیمان کند به همان جایی که یک دلمان میگفت برو یکی میگفت بمان؛ انگار کس دیگری احضارمان کردهاست به آن مکان، کسی که دلش بیشتر از خود ما شور زدهاست برایمان.
ماجرای روزنامهنگار جوان این کتاب هم همین گونه شروع شد. و پایش را کشید سمت راه کربلا، یکبار در زمان حال و یکبار در کربلای سال ۶۱هجری قمری. سفری که با طلبیده شدن از سوی معصوم راوی ماجرای عاشورا و بهطور خاص، روایتی از زندگی پیامآور اربعین، حضرت زینب(س) است.
«احضاریه» به قلم علی موذنی، نویسنده موفقی نگاشته شده. آثار پیشین او همچون:«ملاقات در شب آفتابی»، «دوازدهم»، «نه آبی نه خاکی»، «ظهور» است . در بخشی از آن نثر روان و امروزی کتاب میخوانیم:
((اصلا پیش از ورود به حرم، باری از روی دوش آدم برداشته میشود که فکر میکنم دنیاطلبی است. نیروهای منفی که آدمیزاد را دوره کردهاند، اجازهٔ ورود به حرم را پیدا نمیکنند. یعنی جرئتش را ندارند. پشت در حرم میمانند و همین خودش نعمت بزرگی است که وارد مکانی شوی))
در برشی دیگر از کتاب احضاریه میخوانیم:
«گفت: « نشسته بود. همینجا لب تخت و دست روی شانه ام گذاشته بود. توی خواب فکر میکردم برایم مهمان آمده و باید خودم را به زور بیدار کنم. چشم که باز کردم، دیدمش. میدانستم اوست. میشناختمش. روی مقنعه و چادرش گرد و خاک نشسته بود… زیاد… گرد و خاکی که حتی با شستن هم از بین نمیرود. گرد و خاکی که جزء تار و پود شده… الهی بمیرم… لبهاش مسعود… لبهاش ترک خورده بود… از عطش…»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.